مشق عشق

دل نوشته

مشق عشق

دل نوشته

من از اون شبهای مهتابی میخوام

من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام

من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام

من میخوام یه دسته گل به آب بدم
آرزوهامو به یک حباب بدم
سیبی از شاخهء حسرت بچینم
بندازم رو آسمون و تاب بدم
گل ای پونه بهار دل من
یه بیابون لاله زار دل من

من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام

مثل یک دسته گل عقاقیا
دلمو باز میکنه بیا بیا
تو میری پشت علفها گم میشی
من میمونم و گل عقاقیا
من میمونم و گل عقاقیا

گل ای پونه بهار دل من
یه بیابون لاله زار دل من
گل ای پونه بهار دل من
یه بیابون لاله زار دل من


انتظار


یادته اولین لحظه دیدار
قسم خوردیم برای هم بشیم یار
ولیکن تا شدم رام تو رفتی
گذاشتی منو با دلم گرفتار

راضی شدی به مردن غرورم
به یادتم اگه چه از تو دورم

به پات می افتادم چه عاجزانه
اشکهای من میریخت چه کودکانه
به پای وعده بی اعتبارت
نشسته این دلم چه صادقانه

راضی شدی به مردن غرورم
به یادتم اگه چه از تو دورم

منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به دیدن دلم فقط بیا یه بار
خودم قربونیتم یار جون جونیتم
میون عاشقات منو نذار کنار
من اولین و آخرین خریدار
هنوزم عاشق لحظه دیدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به یادتم اگر چه از تو دورم

من گذشته

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند

وآنکه این کار ندانست در انکار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

در زمانی که خود را تنها می‌دیدم به سراغم آمد ،روز‌‌های اول بی‌توجه به آن وبی‌هدف به هر سو سرگردان ...

بعد از مدتی آغاز شد ،زندگی بی‌سرنجام . با آن همه عهد و پیمان، با آن همه راز و عشق ، به این روز رسیدم ، دوباره تنهای تنها...

می‌دانم که تجربه‌ای بود برایم وشاید بهترین تیر بود برای دلم  دیگر به کسی دل نبندم.

از همان اول باید می‌دانستم که با رفتار و اخلاق من این عهد و پیمان پابرجا نخواهد ماند. اخلاقش را به خوبی می‌دانستم اما هرگز تصور این جدایی را بدین شکل نداشتم. حال باید به خود قولی بدهم که،عهد را بدانم با چه کسی ببندم ؟ دوستی را نثار چه کسی کنم؟ چه چیز را فدای عسق کنم ؟ شبها را بیاد چه کسی به روز برسانم؟ ...

حال می‌خواهم با کوله باری از این تجربه تلخ ، دلی شکسته ، روحی یبمار و نیمه مرده ...

گذشته را بدست فراموشی بسپارم و از نو آغاز کنم زندگی بی‌عشق را .

روز‌شمار عمر ٣٦٥روز رقم خورد و من می‌خواهم سال روز جدایی را در کنار غم به سوگ بنشینم و بعد از آن پایین نوشه را امضا کنم ، که امضا قسمتی از وجود من است که به گذشته تعلق می‌گیرد....

 کمی از من     زیر نگاه من    علامتی از من می‌شود       یعنی...

چیزی گذشته در چیزی     وآن کمی که از منِ اول در دومی گذشته 

یک منِ سوم را علامتی از من می‌کند           تا ثبت یک گذشته در ربط با من    

شکل درهم امضا رویای امروز را اثبات می‌کند.

خدا حافظی می‌کنم با گذشته خود ، شاید آینده ‌بهتردرانتظارم باشد ...

می‌خواهم فقط آغاز کنم زندگی دوباره خود را ، بدون او و بدون هر چیز که به او تعلق دارد .

با امضای این دست نویس حتماً چنین خواهد شد.

 

                                                                                     Mahdi

رفتن آرزو

 تنها      چون کتابی در مسیر باد    می‌خورد هردم ورق اما...   هیچ کس او را نمی‌خواهد

برگ‌ها را میدهد باد    میرود از یاد      هیچ چیز از او نمی‌ماند...      بادبان کشتی او در مسیر باد

مقصدش هرجا که بادا بادا    بادبان را ناخدا باد است

لیک او را هم خدا ، هم ناخدا باد است.

برف

این اولین شب برفی است که گریان و لرزان در زیر بارش رحمت الهی قدم میزنم.

یادمه بهم گفت که باران زیباست ولی برف رو بیشتر دوست داره ولی من گفتم که باران لطافت  و شادی داره ولی برف سرما و دل تنگی. یادم هست که خندیدی و گفتی عاشقی و رویایی..... ان لحظه چشمانم پر از اشک شد.

ولی حال من بر دوست داشتنت احترام می گذارم و میخواهم شب تا صبح دم را در زیر برف قدم بردارم تا چشمان پر از بارانم را برف پاک کند.

کمکم کن

دیگه حتی یه ستاره توی خوابم نمی‌یاد

شب با دستای ترش داده منو به دست باد

اشک من تا ابد راه چشامو گم کرده  

کسی این تنه شکست رو به هیچ هم نمی‌خواد

غصه‌ها فاصلشون تا من یک نفسه

کمکم کن ، کمکم کن  اشتباه آخره

مهلت دوباره پر کشیدنو ازم نگیر

بزار اسمت منو تا تماشا ببره

نامه‌هایم گذشته از غروب آسمون

خاطراتم گریه ستاره ، توی آینه‌ها بمون

کمکم کن ، کمکم کن شب خود شکستنه

اشک شوقو ریزمو به داده چشمام برسون

کمکم کن ، کمکم کن...

سر گذشت

فاش میگویم و از گفته خود دل شادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

نیست بر لوح دلم جز  الف قامت دوست

چه کنم حرف دگری یاد نداد استادم

تا شدم حلقه به گوشه در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

 

چند مدت پیش در چنین روزی هم دیگرو دیدیم از چهره هم خوشمون اومد و در لحظاتی که باهم حرف زدیم به تفاهمات زندگی رسیدیم پس از گذشت 2روز خانواده ها مراسم خاستگاری را فراهم کردند و بعد از چند روز مراسم نامزدی و مشاوره....

قرار خرید عروسی و برگذاری مراسم را گذاشتیم در این زمان بود که تازه فهمیدم با وجود این که دستش در دستم است ولی فکرش و رویایش در جای دیگری سیر میکند. بهانه های الکی که برای رد کردن من لازم بود رو به میان آورد و آخر کار دیدم...

با دو چشم خوشتن دیدم که جانم می رود....



 

شکسته خاطر

ای شکسته خاطره من 

روزگارت شادمان باد 

ای درخت پر گل من 

نو بهارت ارغوان باد


باز جمعه شد و دلتنکی من آغاز.

خدایا نمی دانم این چه حسی است که در دلم به یادگار گذاشتی.

دیروز شادی و هیجان را دوباره در چهره خود دیدم مشغول به کاری شدم که دوستش دارم و می دانم که این کار را از تو دارم خدایا تو حافظ من و خیر خواه منی

پس...

عاشقانه و با صدای بلند می گویم : دوستت دارم خدا

آرزوی پاکم را مستجاب فرما

یادشت در ذهن

چه خوب یادم هست عبارتی که در ییلاق ذهنم وارد شد:

وسیع باش

تنها

آرام 

سر به زیر

و ...  سخت

محرم دل

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که در پرده پندار بماند

 

عصر زیر بارون داشتم قدم میزدم که پیام کوتاهی از دوستم اومد حالمو پرسید به ازغم دلم گفتم و اون در جواب از بی امیدی من گفت . در جوابش شوخی ساده ایی کردم که ناگاه نوشت برای خودم متاسفم که با تو دوست شدم دیدار به قیامت. نمیدانم آیا موضوع عوض کردن برای این که طرف مقابل در غصه شما شریک نشود این گونه جوابی دارد؟ خدایا من چه کردم که تنهایی را جزایم قرار داری.....

خددددااااااا