در تنهایی نشسته وباز شبی دیگر تا صبح بیدار به یاد و به یاد تمامی خاطرات خوب دوران جوانی که چگونه با هم بودیم جدا از روزگار
چه چه تلخ است این شبهای بی و و به سحر رساندن این شبها با یادت که دل سنگ را هم ذوب میکند چه رسد به منه دل شکسته
چه زیبا بود روزگاره با و بودن و با تو زیستن ولی حیف و صد غم که دل من خون است و ...
عزیزم کجایی...
خاطره بازی امشب هم شروع شد باز هم با یادت شب را تا صبح بیدارم نمیدانم تا کی و چگونه میتوانم اینگونه زندگی کنم
باز میتوانم بگویم دوستت دارم عاشقت هستم اما این عشق ...
برای چه باید هنوز بعد از سالها به تو فکر کنم؟
روز از پی خیال تو از خانه میروم
شب در سکوت خلوت من خانه میکنی
من مینویسم از تو واز خاطرات تو
پایین خاطرات من امضا نمیکنی
و باز شبی دیگر بی تو سحرشد خورشید طلوع کرد اما کسی از دل من خبر ندارد که بی تو چه حالی دارم
سهم من از زندگی نیست این همه نا مهربونی
این عذاب ناتموم و حسرت و دل ناگرونی
...
نمی دونم باز می تونم عاشق بشم کسی رو دوست داشته باشم ؟ خیلی وقته که معنی کلمات رو گم کردم. دلم برای روزهایی تنگه که چشمام بارونی می شد قلبم به انتظار صدای آشنایی می نشست و نوازش دستهایی که روحمو آروم میکرد. خدایا چه بر سر من اومده تحمل ندارم غرق در گناهم دلم سیاهه سیاه دست برای هر کار که می برم احساس میکنم اشتباهه خدایا بریدم ترسم از تنهایی داره روز به روز بیشتر میشه خدایا بین من و تو چقدر فاصله است؟ خدا کاش صدامو میشنیدی همه چیزمو دارم از دست میدم فکرم رفتارم حرکاتم نمیدونم داره چی به سرم میاد فقط میخوام برای همیشه بخوابم میدونم که در عب گناهانم هستم خدایا چی کار کردم چرا تنهام گذاشتی خدااااا
حتی بهترین چوپ های دنیا نیز یک روز موریانه خواهد زد.
تا حالا به این ضرب المثل فکر نکرده بودم و شاید اعتقادی نداشتم تا دیشب که خواستم در رویاها دوباره چشمانی را متصور شوم که روزه قلبم را به لرزه انداخت. دیدم در اعماق ذهنم خالی از وجود آن نگاه است بر خود لرزیم که چه زود از یاد رفت آن همه عشق و خواستن. آن همه دلیل برای با هم بودن کجا رفت. خدایا کمک نمی دانم که این فراموشی چه برسم خواهد آورد....
فریاد من شکایته یه روح بی قراره
روحی که خسته از همه زخمی روزگاره
گلایه من از شماست حکایت خودم نیست
برای من که از شما سوختم و گم شدم نیست
اگه عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدم نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من به جز شرمندگی نیست
شکر خدای من به خاطر همه چیز.
گذاشتی طعم شیرین عشق، کار حلال، آبرو داشتن در بین همه، ماشین، فرصت برای انتخاب ....
خدا جون ازت ممنونم ولی من ناشکر بودم که همرو کم کم گرفتی خدایا میدونم ناشکری باعث این وضع الان منه. گناه کارم کثیفم امشب اگه دست به خود کشی نمیزنم به خاطر اینه که نمیخوام دیگه بارم از این سنگین تر بشه خدایا ببخش خدا جون دوستت دارم همین فقط عفم کن همینو میخوام به خودت قسم همین ببخش
بعد از مدت ها وقتی در حال رانندگی بودم کنار خیابان بی هدف نگاهم به نگاهی اشنا گره خورد
اری خودش بود.... اما فقط یک نگاه و آن هم سریع و من ماندم با قلبی خورد شده با دهانی پر از سلام...
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی
بازی
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه
میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه میخواهی
شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه میخواستی
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمی ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
وآنکه این کار ندانست در انکار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
در زمانی که خود را تنها میدیدم به سراغم آمد ،روزهای اول بیتوجه به آن وبیهدف به هر سو سرگردان ...
بعد از مدتی آغاز شد ،زندگی بیسرنجام . با آن همه عهد و پیمان، با آن همه راز و عشق ، به این روز رسیدم ، دوباره تنهای تنها...
میدانم که تجربهای بود برایم وشاید بهترین تیر بود برای دلم دیگر به کسی دل نبندم.
از همان اول باید میدانستم که با رفتار و اخلاق من این عهد و پیمان پابرجا نخواهد ماند. اخلاقش را به خوبی میدانستم اما هرگز تصور این جدایی را بدین شکل نداشتم. حال باید به خود قولی بدهم که،عهد را بدانم با چه کسی ببندم ؟ دوستی را نثار چه کسی کنم؟ چه چیز را فدای عسق کنم ؟ شبها را بیاد چه کسی به روز برسانم؟ ...
حال میخواهم با کوله باری از این تجربه تلخ ، دلی شکسته ، روحی یبمار و نیمه مرده ...
گذشته را بدست فراموشی بسپارم و از نو آغاز کنم زندگی بیعشق را .
روزشمار عمر ٣٦٥روز رقم خورد و من میخواهم سال روز جدایی را در کنار غم به سوگ بنشینم و بعد از آن پایین نوشه را امضا کنم ، که امضا قسمتی از وجود من است که به گذشته تعلق میگیرد....
کمی از من زیر نگاه من علامتی از من میشود یعنی...
چیزی گذشته در چیزی وآن کمی که از منِ اول در دومی گذشته
یک منِ سوم را علامتی از من میکند تا ثبت یک گذشته در ربط با من
شکل درهم امضا رویای امروز را اثبات میکند.
خدا حافظی میکنم با گذشته خود ، شاید آینده بهتردرانتظارم باشد ...
میخواهم فقط آغاز کنم زندگی دوباره خود را ، بدون او و بدون هر چیز که به او تعلق دارد .
با امضای این دست نویس حتماً چنین خواهد شد.
Mahdi
این اولین شب برفی است که گریان و لرزان در زیر بارش رحمت الهی قدم میزنم.
یادمه بهم گفت که باران زیباست ولی برف رو بیشتر دوست داره ولی من گفتم که باران لطافت و شادی داره ولی برف سرما و دل تنگی. یادم هست که خندیدی و گفتی عاشقی و رویایی..... ان لحظه چشمانم پر از اشک شد.
ولی حال من بر دوست داشتنت احترام می گذارم و میخواهم شب تا صبح دم را در زیر برف قدم بردارم تا چشمان پر از بارانم را برف پاک کند.
فاش میگویم و از گفته خود دل شادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگری یاد نداد استادم
تا شدم حلقه به گوشه در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
چند مدت پیش در چنین روزی هم دیگرو دیدیم از چهره هم خوشمون اومد و در لحظاتی که باهم حرف زدیم به تفاهمات زندگی رسیدیم پس از گذشت 2روز خانواده ها مراسم خاستگاری را فراهم کردند و بعد از چند روز مراسم نامزدی و مشاوره....
قرار خرید عروسی و برگذاری مراسم را گذاشتیم در این زمان بود که تازه فهمیدم با وجود این که دستش در دستم است ولی فکرش و رویایش در جای دیگری سیر میکند. بهانه های الکی که برای رد کردن من لازم بود رو به میان آورد و آخر کار دیدم...
با دو چشم خوشتن دیدم که جانم می رود....