مشق عشق

دل نوشته

مشق عشق

دل نوشته

مرا ببخش ی یار

مرا ببخش ای یار...
با صورتکی که حتی آینه بازش نمی شناسد،
چگونه به میعادگاه بیایم؟
مرا ببخش ای یار...
دیگر توان آمدنم نیست.
با چشمانی که ندارم چگونه تورا دیدار توانم کرد؟
برای دوباره دیدن تو هیچ ندارم.
مرا ببخش ای صاحب همه چیز...
ای همه کس...
ای عزیز...

بردی از یادم

بردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
دل به تو دادم، فتادم به بند، ای گل بر اشک خونینم مخند
سوزم از سوز، نگاهت هنوز، چشم من باشد، به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان، که از آن لب خندان، بشنیدم و هرگز، خبری نشد از آن
کی آیی به برم، ای شمع سحرم
در بزمم نفسی، بنشین تاج سرم، تا از جان گذرم
پا به سرم نه، جان به تنم ده، چون به سر آمد، عمر بی ثمرم
نشسته بر دل غبار غم، زانکه من در دیار غم، گشته ام غمگسار غم
امید اهل وفا تویی، آفت جان ما تویی، رفته راه خطا تویی
بردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
دل به تو دادم، فتادم به بند، ای گل بر اشک خونینم مخند
سوزم از سوز، نگاهت هنوز، چشم من باشد، به راهت هنوز

باز شبی دیگر

در تنهایی نشسته وباز شبی دیگر تا صبح بیدار به یاد و به یاد تمامی خاطرات خوب دوران جوانی که چگونه با هم بودیم جدا از روزگار

چه چه تلخ است این شبهای بی و و به سحر رساندن این شبها با یادت که دل سنگ را هم ذوب میکند چه رسد به منه دل شکسته

چه زیبا بود روزگاره با و بودن و با تو زیستن ولی حیف و صد غم که دل من خون است و ...

عزیزم کجایی...

گفتگو با دل

با دل بگفتم در عالم ظلم و فساد

تا چند خورم غم تنم از پا بیفتاد

بگفتا و نزدیک به مرگی چه غم است

بیچاره دلی که این غم از مادر به زاد

نستالژی

یکی موند و یکیمون رفت جهان ما دو قسمت شد

یکی تنها توی خاکش یکی راهی غربت شد

یکیمون از قفس پر زد یکی خواست و نمی تونست

نگاهش رو به دریا بود ولی راه و نمی دونست

دو تا آینده مبهم یه تابستون بی خورشید 

همون فصلی که رویامون مثل ارتش فروپاشید

میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند

یکی مون از خدا دور شد یکی هنوز نماز میخوند

تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر

توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر

به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم

چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم

یکی از ما تموم زندگیشو توی تشویش تنهایی سفر کرد

نمیدونست خودش رو جا گذاشته که یه حسی تو قلبش میگه برگرد

یکی از ما هنوزم رو به دریا توی دنیا دیروزش اسیره

یه خواهش از خدا داره که شاید جوونیشو بتونه پس بگیره

تو و عکسای دیروزت منو شعرای این دفتر

توی نوستالژی جاموندیم به زیر خاک و خاکستر

به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم

چه میموندیم چه میرفتیم بهم بازی رو می باختیم

بعد از سالها

دیدم او را آه بعد از بیست سال

گفتم این خود اوست؟ یا نه دیگریست

چیزکی از او در او بود و نبود

گفتم این زن اوست؟ یعنی آن پری ست؟

هر دو تن دزدیده و حیران نگاه

سوی هم کردیم و حیران تر شدیم

هر دو شاید با گذشت روزگار

در کف باد خزان پرپر شدیم

از فروشنده کتابی را خرید

بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد

خواست تا بیرون رود بی اعتنا

دست من در را برایش باز کرد

عمر من بود او که از پیشم گذشت

رفت و در انبوه مردم گم شد او

باز هم مضمون شعری تازه گشت

باز هم افسانه مردم شد او

انتظار(خانگی)

سرخی من از تو ای آتشفشان

ای غزل رنگین کمان ماندگار

لحظه هایم را ببر تا پشت خواب

ای تو تکرار من ای آیینه دار

با تو باید سایه را پیدا کنم

در تو باید گم شوم دیوانه وار

تشنه باید بود و از دریا گذشت

با توام ای حسرت هر شوره زار

ای تو جادوی شب میلاد عشق

سبز سبزم کن درآغوش بهار

ناز من چیزی بگو حرفی بزن

ای تو تعریف من و تعریف یار

ای قدیمی مثل یک آهنگ دور

مثل لالایی پر ازخواب دیار

با تو باید سایه را پیدا کنم

در تو باید گم شوم دیوانه وار

تشنه باید بود واز دریا گذشت

با توام ای حسرت هر شوره زار

با توام ای حسرت هر شوره زار

جوشش عشق مرا در خود ببین

ای دو چشمت انفجار چشمه سار

با توام ای خوب خوب خوب من

خسته ام از انتظار و انتظار

ای زلال خانگی بر من ببار

خسته ام از انتظارو انتظار

ای زلال خانگی بر من ببار

ای زلال خانگی بر من ببار

یادآوری

چه خوب یادم هست عبارتی که به یلاق ذهنم وارد شد :

وسیع باش ، ارام ، سر به زیر و سخت

خاطره بازی

خاطره بازی امشب هم شروع شد باز هم با یادت شب را تا صبح بیدارم نمیدانم تا کی و چگونه میتوانم اینگونه زندگی کنم

باز میتوانم بگویم دوستت دارم عاشقت هستم اما این عشق ...

برای چه باید هنوز بعد از سالها به تو فکر کنم؟

روز از پی خیال تو از خانه میروم

شب در سکوت خلوت من خانه میکنی

من مینویسم از تو واز خاطرات تو

پایین خاطرات من امضا نمیکنی

جزیره

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگباره نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لبه دریا
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره
می رسه روزی که دیگه قعر ِ دریا می شه خونم
اما توو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم