مشق عشق

دل نوشته

مشق عشق

دل نوشته

انتظار


یادته اولین لحظه دیدار
قسم خوردیم برای هم بشیم یار
ولیکن تا شدم رام تو رفتی
گذاشتی منو با دلم گرفتار

راضی شدی به مردن غرورم
به یادتم اگه چه از تو دورم

به پات می افتادم چه عاجزانه
اشکهای من میریخت چه کودکانه
به پای وعده بی اعتبارت
نشسته این دلم چه صادقانه

راضی شدی به مردن غرورم
به یادتم اگه چه از تو دورم

منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به دیدن دلم فقط بیا یه بار
خودم قربونیتم یار جون جونیتم
میون عاشقات منو نذار کنار
من اولین و آخرین خریدار
هنوزم عاشق لحظه دیدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به یادتم اگر چه از تو دورم

من گذشته

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند

وآنکه این کار ندانست در انکار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

در زمانی که خود را تنها می‌دیدم به سراغم آمد ،روز‌‌های اول بی‌توجه به آن وبی‌هدف به هر سو سرگردان ...

بعد از مدتی آغاز شد ،زندگی بی‌سرنجام . با آن همه عهد و پیمان، با آن همه راز و عشق ، به این روز رسیدم ، دوباره تنهای تنها...

می‌دانم که تجربه‌ای بود برایم وشاید بهترین تیر بود برای دلم  دیگر به کسی دل نبندم.

از همان اول باید می‌دانستم که با رفتار و اخلاق من این عهد و پیمان پابرجا نخواهد ماند. اخلاقش را به خوبی می‌دانستم اما هرگز تصور این جدایی را بدین شکل نداشتم. حال باید به خود قولی بدهم که،عهد را بدانم با چه کسی ببندم ؟ دوستی را نثار چه کسی کنم؟ چه چیز را فدای عسق کنم ؟ شبها را بیاد چه کسی به روز برسانم؟ ...

حال می‌خواهم با کوله باری از این تجربه تلخ ، دلی شکسته ، روحی یبمار و نیمه مرده ...

گذشته را بدست فراموشی بسپارم و از نو آغاز کنم زندگی بی‌عشق را .

روز‌شمار عمر ٣٦٥روز رقم خورد و من می‌خواهم سال روز جدایی را در کنار غم به سوگ بنشینم و بعد از آن پایین نوشه را امضا کنم ، که امضا قسمتی از وجود من است که به گذشته تعلق می‌گیرد....

 کمی از من     زیر نگاه من    علامتی از من می‌شود       یعنی...

چیزی گذشته در چیزی     وآن کمی که از منِ اول در دومی گذشته 

یک منِ سوم را علامتی از من می‌کند           تا ثبت یک گذشته در ربط با من    

شکل درهم امضا رویای امروز را اثبات می‌کند.

خدا حافظی می‌کنم با گذشته خود ، شاید آینده ‌بهتردرانتظارم باشد ...

می‌خواهم فقط آغاز کنم زندگی دوباره خود را ، بدون او و بدون هر چیز که به او تعلق دارد .

با امضای این دست نویس حتماً چنین خواهد شد.

 

                                                                                     Mahdi

رفتن آرزو

 تنها      چون کتابی در مسیر باد    می‌خورد هردم ورق اما...   هیچ کس او را نمی‌خواهد

برگ‌ها را میدهد باد    میرود از یاد      هیچ چیز از او نمی‌ماند...      بادبان کشتی او در مسیر باد

مقصدش هرجا که بادا بادا    بادبان را ناخدا باد است

لیک او را هم خدا ، هم ناخدا باد است.