ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا ، زین سوی تو چندین جفا
چندان دعا کن غم مخور ، چندان بنال کدر شبها
از سوی او آید ندا گر مجرمی بخشیدمت
زین سوی آمرزیدمت فردوس تا بیدار من
خامش رها کن این دعا
دیروز معجزه ای برایم رخ داد که نمی دانم جزا کدام کار خوبم بود.
در حال رانندگی در جاده بودم که ناگهان ماشینم با دیواره سمت چپ جاده برخورد کرد و از زمین بلند شد و مثل توپ در هوا شرو ع به چرخ زدن کرد به قول شاهدان پنچ دور در هوا چرخ زدم و با دو ماشین دیگر هم برخورد کردم سر انجام با فاصله پانصد متر ماشین از حرکت ایستاد . ماشین کاملا از بین رفت و همگان با تعجب نگاهم میکردند که فقط دست چپم زخمی شده وخداوند از نو مرا به دنیا بازگرداند. خدایا از تو متشکرم خدا منه رو سیاه را ببخش که حتی لیاقت شکر گذاری تو را هم ندارم
گردون مرا ز محنت هستی رها نخواست
مرگم رسیده بود ولیکن خدا نخواست
آمد اجل که از غم دل وا رهاندم
دو چیز در زندگی افسونم میکند :
آبی اسمان که میبینم و میدانم که نیست. و
خدایی که نمی بینم و میدانم که هست
برای بازگشت دیگر دیر است . برای رفت حرکت لازم است. برای دوباره عاشق شدن دل و جرات نگاه کردن لازم است. و هر حرکتی به تحرکی نیاز دارد و تحرک دلیل بودن. عشق تنها دلیل بودن است اری تنها دلیل بودن را باید جستجو کرد باید کشت تا پیدا شود. و خود جستجو کردن هدف است . برای هدف نیز حرکت نیاز است و نیروی آن همان امید است . امید به یافتن........ یافتن چیزی که بدان عاشق شوی. و آن چیز باید ارزش تو را داشته باشد.پس باید انقدر در جستجوی معشوق خود باشی تا زندگی کنی را در کنارش بیابی زندگی ابدی.....
تو کی بودی ای مسافر که منو در من شکستی
رفتی اما در دل من تا همیشه زنده هستی
تو کی بودی که به یادت باید آواره بمونم
پا به پای باد شبگرد برمو از تو بخونم
انتظاره دیدن تو منو آروم نمیزاره
مثل بغضی که گلومو بسته اما نمیباره
چه نشستی که چشامو برقه تنهایی ربوده
چشمی از سحر نداشتم اگه داشتم از تو بوده
چه نشستی که شکستم زیرباره غم غربت
خالی از نغمه شوقم پر از قصه محنت
انتظاره دیدن تو منو آروم نمیزاره
مثل بغضی که گلومو بسته اما نمیباره
گم شدم تو شهر ظلمت ردهپایی تو شبا نیست
با صدای حق حق من کسی اینجا آشنا نیست
ای صدای آسمونی پرم از هرچه شنیدن
کاشکی میشد پر کشیدن به هوای با تو بودن
انتظاره دیدن تو منو آروم نمیزاره
مثل بغضی که گلومو بسته اما نمیباره
ندانم کان مــه نامهربان ، یادم کنــــد یا نــه؟
فریب انگیـز من، با وعده ای شادم کند یا نه ؟
خرابــم آن چنان ، کز باده هم تسـکین نمی یابم
لب گرمی شـــود پیـــــدا که آبادم کنـــد یا نه ؟
صبا از من پیامی ده ، به آن صیاد سنگین دل
که تا گل درچمـن باقی است، آزادم کند یا نه ؟
من از یاد عزیزان ، یک نفس غافل نیــم اما
نمی دانم که بعد از من، کسی یادم کنـد یا نه ؟
رهی ، از ناله ام خون می چکــد ، اما نمی دانم...
که آن بیــــدادگر، گوشی به فـــریادم کنــد یا نه ؟
روز از پی خیال تو از خانه می روم
شب در سکوت من خانه می کنی
من مینویسم از تو از لحظه های عمر
پایین خاطرات من امضا نمی کنی
میدانم که دیگر بازگشتی نیست میدانم که یک خاطره از در ذهنم و در قلب شکستم باقی میماند. هیچ کس نمی فهمد که چه بر سرم آمد هر گاه اسمی از عروسی یا مراسم ازدواج به میان میاید یا ماشین عروسی را میبینم بغض گلویم را خرد میکند تا فقط آهی از آن بیرون بدمد و چند قطره اشکی چشمان منتظرم را نوازش کند.
کاش خدا هم نتهایم نمی گذاشت...... میدانم که این سر انجام گناه و خیانتی بود که کردم
می دانم که چه بنده پستی هستم خدایا خدا یا باز دیوانه شدم باز می خواهم توبه کنم ولی میدانی که خودت کمک نکنی هیچ ندارم و چه بنده پلیدی هستم شیطان بی هیچ زحمتی مرا گمراه می کند خدایا حتی قدرت گریستن را ندارم دگر هیچ چیز در من باقی نمانده همه چیز را باخته ام مطمئن شدم که کارم را .......
یا رب دگر قافیه زندگی را باخته ام هیچ چیز برای جبران ندارم در عین نا امیدی و پرویی برگشتم تا دستان پر گناه و روی سیاه خود را نشانت دهم تا بدانی نتیجه رهایی بنده ات چیست. مرا رها کردی چون غرق گناه بودم. مرا بخوان التماست میکنم خدایا تا ذره ای قلب سیاهم ارام گیرد .....
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا