مشق عشق

دل نوشته

مشق عشق

دل نوشته

برای بازگشت دیگر خیلی دیر است

در این روزهای برفی یاد خاطرات گذشته کردن کمی دل گیر است و غم ناک تر از آن که کسی در کنارت باشد که حرفت را نمیفهمد عشق را از وجودت بیرون رانده کسی را کنار خود ببینی که شاد روزها در رویاهایت با او سخن گفتی و خدا دعایت رااجابت کرد تا همدمی باشد برای تنهایی ولی.. ولی حال که در کنارت منشیند جرات نکنی کلامی با او سخن بگویی نتوانی از از خواستن ها برایش مثال بیاوری وفقط باید همه وقت کار کنی و زمانی را که صرف حرف زدن می کنی باید مسخره بازی در بیاوری حرفای لودگی به میان بیاوری تا نفهمد زیر ان لبخند چه فریاد ها چه گریه ها و چه غم ها و تنهایی ها نهفته است خدایا حتی دیگر جرات بازگو کردن ندارم چون با اتفاقات این مدت که خود بهتر میدانی باید طعم تنهایی را باز هم بچشم شاید در قیامت دیگر تنها نباشم

سر گشته

نمی دونم باز می تونم عاشق بشم کسی رو دوست داشته باشم ؟ خیلی وقته که معنی کلمات رو گم کردم. دلم برای روزهایی تنگه که چشمام بارونی می شد قلبم به انتظار صدای آشنایی می نشست و نوازش دستهایی که روحمو آروم میکرد. خدایا چه بر سر من اومده تحمل ندارم  غرق در گناهم دلم سیاهه سیاه دست برای هر کار که می برم احساس میکنم اشتباهه خدایا بریدم ترسم از تنهایی داره روز به روز بیشتر میشه خدایا بین من و تو چقدر فاصله است؟ خدا کاش صدامو میشنیدی همه چیزمو دارم از دست میدم فکرم رفتارم حرکاتم نمیدونم داره چی به سرم میاد فقط میخوام برای همیشه بخوابم میدونم که در عب گناهانم هستم خدایا چی کار کردم چرا تنهام گذاشتی خدااااا

درد فراق

این فالی بود که الان گرفتم برای دلم تا ببینم چه سرگذشتی دارد و بعد از این چه بر سر این خسته خواهد آمد.


شنیده ام سخنی خوش که  پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفر کرده از که پرسم باز

که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نا مهربان مهر گسل

به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب

که به دل درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهنه به می سالخورده دفه کنید

که تخم خوشدلی این است که پیر دهقان گفت

گره به باد نزن گر چه بر مراد رود

که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو

تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز

من این نگفته ام  آن کس که گفت بهتان گفت

شب

شب‌آشیان شب‌زده
چکاوک شکسته پر
رسیده‌ام به ناکجا
مرا به خانه‌ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده‌ای و بغض من

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست


مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانه‌ساز نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه‌ام ببر
اگر چه خانه خانه نیست


از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

از یاد رفته

حتی بهترین چوپ های دنیا نیز یک روز موریانه خواهد زد.

تا حالا به این ضرب المثل فکر نکرده بودم و شاید اعتقادی نداشتم تا دیشب که خواستم در رویاها دوباره چشمانی را متصور شوم که روزه قلبم را به لرزه انداخت. دیدم در اعماق ذهنم خالی از وجود آن نگاه است بر خود لرزیم که چه زود از یاد رفت آن همه عشق و خواستن. آن همه دلیل برای با هم بودن کجا رفت. خدایا کمک نمی دانم که این فراموشی چه برسم خواهد آورد....

فریاد من شکایته یه روح بی قراره

روحی که خسته از همه زخمی روزگاره

گلایه من از شماست حکایت خودم نیست

برای من که از شما سوختم و گم شدم نیست

اگه عشقی نباشه آدمی نیست

اگه آدم نباشه زندگی نیست

نپرس از من چه آمد بر سر عشق

جواب من به جز شرمندگی نیست

بوی گل

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه‌ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی‌ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت با آن گل‌افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد
ساقی اندیشه‌ام پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز آتش عاشقان
ساقی و ساغر می و میخانه بوی گل گرفت

شاید بیاد

یه پَپو1 پُف مُکُنم2 به آسمان شاید بیاد

                                              اَ دُرو3 بشش4 میگم نا‌مهربان شاید بیاد

هی می‌رم دنبالش و ناز چشاشه می‌کشم

                                               کُلی وی می‌سَم5 سر قرارمان شاید بیاد

هی همه بِشِم می‌گن او دیه رفته بی‌خیال

                                               بی‌خیال حرف مفت دیگران، شاید بیاد

ای خدا مَه بی کَسم، خو کَس بی‌ کَسا تونی

                                               قصه‌ی منه به گوشش برَسان، شاید بیاد

می‌دانم از اولش دوسم نداشت و نداره

                                                با ایکه همش بشم گفته نمان، شاید بیاد

چَنی6 خوش خیال و ساده‌م، خودمه گول می‌زنم

                                                 آش نذری مُورَم7 تا خانه‌شان شاید بیاد

می‌گم ای کاش بمیرم برن بشِش خَوَر بدن

                                                 وی و شیون8 مکنن تو خانمان شاید بیاد

وقتی پاییز بشه باز خش‌خش بَرگا زیر پام

                                                 یه پَپو پُف مُکُنم به آسمان، شاید بیاد

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- پپو: قاصدک

2- پف مکنم: فوت می‌کنم

3- درو: دروغ

4- بشش: به او

5- وی می‌سم: می‌ایستم

6-چنی: چقدر

7-مورم: می‌برم

8- وی و شیون: عزا داری

شکر خدا

شکر خدای من به خاطر همه چیز.

گذاشتی طعم شیرین عشق، کار حلال، آبرو داشتن در بین همه، ماشین، فرصت برای انتخاب ....

خدا جون ازت ممنونم ولی من ناشکر بودم که همرو کم کم گرفتی خدایا میدونم ناشکری باعث این وضع الان منه. گناه کارم کثیفم امشب اگه دست به خود کشی نمیزنم به خاطر اینه که نمیخوام دیگه بارم از این سنگین تر بشه خدایا ببخش خدا جون دوستت دارم همین فقط عفم کن همینو میخوام به خودت قسم همین ببخش

اتش دل

آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان می سپارم
بیش ازین من طاقت هجران ندارم
کی نهی برسرم پای ای پری از وفا داری ؟
شد تمام اشک من بس درغمت کرده ام زاری
نو گلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشته الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری ترک ستمگری ؟
می فکنی نظری آخر به چشم ژاله بارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم معبود من اندازه دارد
هیچ گر ترحمی نمی کنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی ز رحمت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غم سر از مزارم

سلام

بعد از مدت ها وقتی در حال رانندگی بودم کنار خیابان بی هدف نگاهم به نگاهی اشنا گره خورد

اری خودش بود.... اما فقط یک نگاه و آن هم سریع و من ماندم با قلبی خورد شده با دهانی پر از سلام...

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

 سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی

 شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی

شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی

 من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم

ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم 

 تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی

نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی

  نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه میخواهی

  مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه میخواهی

شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی

 نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه میخواستی

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

 سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن

 شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن

بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر

نمی ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست  

سلام  بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست