مشق عشق

دل نوشته

مشق عشق

دل نوشته

درد فراق

این فالی بود که الان گرفتم برای دلم تا ببینم چه سرگذشتی دارد و بعد از این چه بر سر این خسته خواهد آمد.


شنیده ام سخنی خوش که  پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفر کرده از که پرسم باز

که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نا مهربان مهر گسل

به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب

که به دل درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهنه به می سالخورده دفه کنید

که تخم خوشدلی این است که پیر دهقان گفت

گره به باد نزن گر چه بر مراد رود

که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو

تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز

من این نگفته ام  آن کس که گفت بهتان گفت

شب

شب‌آشیان شب‌زده
چکاوک شکسته پر
رسیده‌ام به ناکجا
مرا به خانه‌ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده‌ای و بغض من

از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست


مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانه‌ساز نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه‌ام ببر
اگر چه خانه خانه نیست


از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

بوی گل

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه‌ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی‌ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت با آن گل‌افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد
ساقی اندیشه‌ام پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز آتش عاشقان
ساقی و ساغر می و میخانه بوی گل گرفت

شاید بیاد

یه پَپو1 پُف مُکُنم2 به آسمان شاید بیاد

                                              اَ دُرو3 بشش4 میگم نا‌مهربان شاید بیاد

هی می‌رم دنبالش و ناز چشاشه می‌کشم

                                               کُلی وی می‌سَم5 سر قرارمان شاید بیاد

هی همه بِشِم می‌گن او دیه رفته بی‌خیال

                                               بی‌خیال حرف مفت دیگران، شاید بیاد

ای خدا مَه بی کَسم، خو کَس بی‌ کَسا تونی

                                               قصه‌ی منه به گوشش برَسان، شاید بیاد

می‌دانم از اولش دوسم نداشت و نداره

                                                با ایکه همش بشم گفته نمان، شاید بیاد

چَنی6 خوش خیال و ساده‌م، خودمه گول می‌زنم

                                                 آش نذری مُورَم7 تا خانه‌شان شاید بیاد

می‌گم ای کاش بمیرم برن بشِش خَوَر بدن

                                                 وی و شیون8 مکنن تو خانمان شاید بیاد

وقتی پاییز بشه باز خش‌خش بَرگا زیر پام

                                                 یه پَپو پُف مُکُنم به آسمان، شاید بیاد

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- پپو: قاصدک

2- پف مکنم: فوت می‌کنم

3- درو: دروغ

4- بشش: به او

5- وی می‌سم: می‌ایستم

6-چنی: چقدر

7-مورم: می‌برم

8- وی و شیون: عزا داری

اتش دل

آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان می سپارم
بیش ازین من طاقت هجران ندارم
کی نهی برسرم پای ای پری از وفا داری ؟
شد تمام اشک من بس درغمت کرده ام زاری
نو گلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشته الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری ترک ستمگری ؟
می فکنی نظری آخر به چشم ژاله بارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم معبود من اندازه دارد
هیچ گر ترحمی نمی کنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی ز رحمت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غم سر از مزارم

من از اون شبهای مهتابی میخوام

من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام

من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام

من میخوام یه دسته گل به آب بدم
آرزوهامو به یک حباب بدم
سیبی از شاخهء حسرت بچینم
بندازم رو آسمون و تاب بدم
گل ای پونه بهار دل من
یه بیابون لاله زار دل من

من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جدا
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام
من از اون وقتها یه بیتابی میخوام

مثل یک دسته گل عقاقیا
دلمو باز میکنه بیا بیا
تو میری پشت علفها گم میشی
من میمونم و گل عقاقیا
من میمونم و گل عقاقیا

گل ای پونه بهار دل من
یه بیابون لاله زار دل من
گل ای پونه بهار دل من
یه بیابون لاله زار دل من


انتظار


یادته اولین لحظه دیدار
قسم خوردیم برای هم بشیم یار
ولیکن تا شدم رام تو رفتی
گذاشتی منو با دلم گرفتار

راضی شدی به مردن غرورم
به یادتم اگه چه از تو دورم

به پات می افتادم چه عاجزانه
اشکهای من میریخت چه کودکانه
به پای وعده بی اعتبارت
نشسته این دلم چه صادقانه

راضی شدی به مردن غرورم
به یادتم اگه چه از تو دورم

منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به دیدن دلم فقط بیا یه بار
خودم قربونیتم یار جون جونیتم
میون عاشقات منو نذار کنار
من اولین و آخرین خریدار
هنوزم عاشق لحظه دیدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به یادتم اگر چه از تو دورم

رفتن آرزو

 تنها      چون کتابی در مسیر باد    می‌خورد هردم ورق اما...   هیچ کس او را نمی‌خواهد

برگ‌ها را میدهد باد    میرود از یاد      هیچ چیز از او نمی‌ماند...      بادبان کشتی او در مسیر باد

مقصدش هرجا که بادا بادا    بادبان را ناخدا باد است

لیک او را هم خدا ، هم ناخدا باد است.

کمکم کن

دیگه حتی یه ستاره توی خوابم نمی‌یاد

شب با دستای ترش داده منو به دست باد

اشک من تا ابد راه چشامو گم کرده  

کسی این تنه شکست رو به هیچ هم نمی‌خواد

غصه‌ها فاصلشون تا من یک نفسه

کمکم کن ، کمکم کن  اشتباه آخره

مهلت دوباره پر کشیدنو ازم نگیر

بزار اسمت منو تا تماشا ببره

نامه‌هایم گذشته از غروب آسمون

خاطراتم گریه ستاره ، توی آینه‌ها بمون

کمکم کن ، کمکم کن شب خود شکستنه

اشک شوقو ریزمو به داده چشمام برسون

کمکم کن ، کمکم کن...

گریه در بارون

بارونه آسمون باز گریونه این دنیا دیگه باسه من زندونه

یاده اون تو خاطرم میمونه چشمای خسته من به یاد اون گریونه